loading...
آپلود رایگان
تبادل بنر

آخرین ارسال های انجمن
جواد بازدید : 376 شنبه 14 مرداد 1391 نظرات (0)

دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آن‌ها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمه‌های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است. اما درکمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می‌رود. هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و چرخ‌های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد. در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت: «یکی از همین روزها بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن می‌کنند و اون‌وقت کار همه‌مون تمومه!»...

جواد بازدید : 613 شنبه 30 اردیبهشت 1391 نظرات (0)


 
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: آن را می فروشی؟!
بهلول گفت : می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت : من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت : این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.

بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت : این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای !!!
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت : یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت : به تو نمی فروشم !!!
هارون گفت : اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت : اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم!!!
هارون ناراحت شد و پرسید : چرا؟
بهلول گفت : زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!
جواد بازدید : 521 پنجشنبه 14 مهر 1390 نظرات (0)
روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.

سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت...

مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...

منبع : داستانک
درباره ما
Profile Pic
اپلود آپلود رايگان بارگذاري رايگان اپلود مجاني تمام فايل ها www.upload.rzb.ir www.upload.r98.ir
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • اقامت در تهران
  • آپلود رایگان
  • مد بیست
  • دانلود اهنگ جدید
  • دانلود اهنگ جدید
  • دانلود اهنگ جدید
  • دانلود اهنگ جدید
  • دانلود اهنگ جدید
  • دانلود اهنگ جدید
  • دانلود اهنگ جدید
  • دانلود اهنگ جدید
  • دانلود اهنگ جدید
  • دانلود اهنگ جدید
  • دانلود اهنگ جدید
  • دانلود اهنگ جدید
  • بازی برای تفریح
  • دانلود کن حالشو ببر
  • بن دانلود
  • بیداری اندیشه
  • بن دانلود
  • فروشگاه آنلاین کارت شارژ
  • انجمن روبوکاپ تالش
  • زهرااحمدی(طنین)
  • فروش سرور ويسي كشي-كرك -ايدي مستر-كيلاگر-پسورد سندر وابزار هاي ياهو
  • مکانیک
  • بهترین سایت درآمد وتفریح
  • بهترین وبلاگ بسکتبالی
  • مرکز تخصصی آندروید داران
  • عکس
  • غذای سالم
  • آموزش پتینه و رنگ آمیزی به صورت آن لاین
  • بلاگ کورد (سردشت)
  • ساکان دانلود
  • آدرس عشق
  • چــاوشی گــرافی
  • طنز و دنیای خنده
  • .: ابــــــــزار وبــلــاگ :.
  • فلش کارت
  • ثبت وبلاگ و سایت شما در 150 موتور جستجو
  • هفته نامه و طنز نامه اینترنتی شکرستان
  • قالبسازان ایران
  • دل نوشته های تنهایی
  • مرکز تخصصی دانلود
  • بهترین مکان دانلود
  • به وبلاگ خودتون خوش آمدید!
  • وبلاگ بارسلونا
  • باشگاه مهندسان ایران
  • دانلود سریال جدید
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • امکانات جدید وبلاگ upload

    عضویت در وبلاگ

    عضویت در خبر نامه وبلاگ

    ارتباط آسان با مدیر وبلاگ

    انجمن تخصصی آپلود رایگان

    ارسال مطلب در انجمن 

    آمار سایت
  • کل مطالب : 920
  • کل نظرات : 145
  • افراد آنلاین : 38
  • تعداد اعضا : 1308
  • آی پی امروز : 129
  • آی پی دیروز : 248
  • بازدید امروز : 154
  • باردید دیروز : 521
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 154
  • بازدید ماه : 154
  • بازدید سال : 120,851
  • بازدید کلی : 1,623,409
  • کدهای اختصاصی